جودی آبوت درون من-1

ساخت وبلاگ
از ونک تا هندوستان راه زیادی نبود. ما در میدان ایستاده بودیم و داشتیم فکر می‌کردیم تا تاج‌محل چگونه برویم. یکی از راننده‌ها گفت: می‌برمتان درست جلوی در هتل، چهل هزار تومان. رفتیم جلوتر و راننده دیگری گفت: سر شیخ بهایی پیاده‌تان می‌کنم. از آنجا هم کمی پیاده‌روی دارید تا هتل. نفری هشت هزار تومان. اسنپ گرفتیم و با همان قیمت درست جلوی هتل پیاده شدیم. فضای داخلی به نسبت تاریک بود. رفتیم جایی نزدیک به پنجره نشستیم. چای هندی سفارش دادیم به همراه گلاب جامون. شیرینی دیگری هم سفارش دادیم که نفهمیدیم نامش چیست. رنگ چای شبیه شیر‌قهوه بود. در اصل در آن شیر هم ریخته بودند. اما نمی‌دانستم به جز آن چه ترکیبات دیگری دارد. طعمش برای من تلخ بود. واقعا لازم بود یک چیز شیرین کنارش خورده شود. البته نبات و عسل هم کنار فنجان‌هایمان بود اما من ترجیح می‌دادم سراغ گلاب جامون بروم. دسری که از یک سال و نیم پیش مایل بودم امتحانش کنم. گلاب جامون از شیرینی‌های موردعلاقه هندی‌ها است. قبلا بعضی از ایرانی‌هایی که امتحانش کرده بودند می‌گفتند زیادی شیرین است. نمی‌دانستم بعد از خوردنش از آن خوشم خواهد آمد یا نه. چنگال را درونش زدم و در ابتدا آن را بو کردم. بعد یک گاز کوچک به آن زدم و سپس ... خدای من! چقدر لذیذ بود. بله خیلی شیرین بود اما من واقعا خوشم آمد. خصوصا که دهانم پس از خوردن چای هندی حسابی تلخ شده بود. شیرینی دیگرش را هم امتحان کردیم. طعم جالبی داشت اما حس کردیم تازه نبود و کمی سفت شده بود. عکس‌هایمان را گرفتیم و آمدیم بیرون. خواستیم اسنپ بگیریم که دیدیم چهل هزار تومان شده است. مسیر تاج‌محل تا ونک را پیاده برگشتیم. از هندوستان تا ونک راهی نبود. +تصویر چای‌هندی و گلاب‌ج جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 46 تاريخ : پنجشنبه 21 ارديبهشت 1402 ساعت: 12:19

خاله پشت تلفن می‌گوید: 《من اصلا کاری با برنامه تو ندارم. خواستی بمان هتل نخواستی بیا با هم بچرخیم. برنامه‌ات دست خودت. راحت باش. دو سه روز بیشتر نیست...》 ما از قبل حرف زده بودیم. قرار بود هر وقت گفت، چمدانم را ببندم و با هم برویم که انقدر در سفرها تنها نباشد. گفته بودم می‌آیم. اما حالا پشت تلفن داشتم مِن‌مِن می‌کردم. نمی‌توانستم بروم. واقعا می‌خواستم اما نمی‌توانستم. وقت نداشتم. تاریخ سفر با تاریخ رساندن مطلب به مجله همزمان شده بود و هنوز نیمی از صفحه‌ام آماده نبود. یک هفته بیماری مرا به اندازه تحلیل سه داستان، از پایان‌نامه‌نویسی عقب انداخته بود. زینب برای مدتی به ایران برگشته بود و چیزی به بازگشت مجددش به استرالیا باقی نمانده بود و من هنوز یک وقت خالی برای قرار گذاشتن با او پیدا نکرده بودم. رفتن به چشم‌پزشکی، دندان‌پزشکی و آرایشگاه را هم عقب انداخته بودم. مثلا دبیر تحریریه مجله بودم اما حتی وقت کافی برای انجام دادن کارهای همیشگی آنجا را هم نداشتم و سردبیر خیلی لطف کرد که بیشتر کارها را خودش انجام داد و گفت فقط انجام این یکی دو کار با تو. پدر رسیده بود و داشتم خیارها را می‌شستم و حواسم بود غذایی که فقط داغ کردنش را به من سپرده‌اند نسوزد که ناگهان احساس شرمندگی کردم. احساس کردم واقعا به درد هیچ‌کس نمی‌خورم. نه به درد خاله‌ام، نه دوستانم، نه مجله. بغض کردم. چشم‌هایم هم داغ شد. اما حال گریه کردن نداشتم. کاش می‌توانستم به زمان التماس کنم کمی به خاطر من بایستد. کمی برای من صبر کند تا بتوانم این مسافتی که از آن عقب افتاده‌ام جبران کنم. من به ساعتِ برنارد برای نگه داشتن زمان نیازمندم. جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 80 تاريخ : پنجشنبه 14 ارديبهشت 1402 ساعت: 2:30

اینجا را دوست دارم. می‌توانم - و دلم می‌خواهد- درباره بسیار چیزها بنویسم. از روز و شبم، از حال خوبم، بدم، از آرامش لحظه‌هایم، از ترس‌هایم. اما گاه حرف‌هایم چنان پراکنده است که جا دادن همه آن‌ها و خلاصه کردنشان در یک پست سخت است، یک جور اجحاف است در حق آن همه حرف، آن همه خاطره. گشتم ببینم چه قطعه‌ای پیدا می‌کنم که با حال اکنونم، با حرف‌های توی ذهنم و با جریان قلبم سازگار باشد. به این قطعه رسیدم : Nightingale دوست داشتید، بشنوید. در شب بشنوید و فکر کنید لابد حرف‌های من هم چیزی شبیه این موسیقی بود. جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 74 تاريخ : پنجشنبه 14 ارديبهشت 1402 ساعت: 2:30